سه ترکیببند در ستایش حضرت ولی عصر(عج) از ابن حسام خوسفی
برگرفته از کتاب سیمای مهدی موعود (عج) در آیینۀ شعر فارسی، نوشتۀ محمدعلی مجاهدی
ابن
حسام خوسفی سه ترکیببند در ستایش حضرت ولی عصر (علیه السلام) دارد که در
پیشینهی شعر مهدوی در زبان فارسی بیسابقه است:
الف) مناقب هفت رنگ با ردیف قرار دادن رنگهای سپید، سرخ، زرد، سبز، کبود، بنفش و سیاه.
ب) مناقب هفت معدن با ردیف قرار دادن گوهر، لعل، یاقوت، عقیق، پیروزه، مروارید و مرجان.
ج) مناقب هفت گل با ردیف قرار دادن نرگس، لاله، گل، نیلوفر، سنبل، سمن و سوسن.
ابن
حسام با ردیف ساختن هر یک از این رنگها و سنگهای قیمتی و گلها، دست به کاری
کارستان در شعر مهدوی زده و به خوبی از عهده برآمده است. برای پرهیز از به درازا
کشیدن دامنهی سخن، به نقل مطلع و بیت رابط هر بند از این سه ترکیببند بدیع
مهدوی، بسنده میکنیم:
مناقب هفت رنگ
مطلع بند اول:
هر
صبحدم که چرخ کند طیلسان، سپید از
موکب سپیده شود آسمان، سپید
بیت
رابط بند اول:
مهدی،
که مهد دین ز جنابش جلال یافت طغرای
دولت نبوی زو مثال یافت
مطلع
بند دوم:
سر
برکشید آتش رخشان ز آب سرخ بنمود
تیغ، صبح سفید از قراب سرخ
بیت
رابط بند دوم:
روی
زمین که پر بود از فتنهی فساد هم
پشتی عدالت او پر کند ز داد
مطلع
بند سوم:
ای
کرده تیغ تو رخ اعدا ز بیم، زرد روی
مخالفان تو بادا مقیم، زرد
بیت
رابط بند سوم:
ای
آفتاب مشرق عدل! از افق بتاب بنگر
چه ذرههاست
هوادار آفتاب
مطلع
بند چهارم:
ای
از سخای لطف تو باغ بهار، سبز وز
موکب تو، گلشن خضرا نگار سبز
بیت
رابط بند چهارم:
خضر
خضر لباس، که چندین ثبات یافت از
مشرب زلال تو، آب حیات یافت
مطلع
بند پنجم:
ای
بام قصر قدر تو، این گلشن کبود فرش
جلالت تو، بر این مسکن کبود
بیت
رابط بند پنجم:
در
چشم خونفشان شفق، کحل عین کن بر اهل
شام، دعوی خون حسین کن
مطلع
بند ششم:
از
تیغ توست دایرهی اخضری، بنفش فرش
بساط کارگه عبقری، بنفش
بیت
رابط ششم:
برخیز
و تیغ برکش و عزم قتال کن بر تیغ خویش، خون خوارج حلال کن
مطلع
بند هفتم:
بر
شب، نگون کن ای مه دین! اختر سیاه یعنی
ز شامیان بستان افسر سیاه
بیت
رابط بند هفتم:
گر
دولت قبول تو گردد میسرم شاید،
که پایبوس مقیمان این درم
مناقب هفت معدن
مطلع بند اول:
چو
گشت در تتق چنبری نهان، گوهر بریخت
کوکب دری بر آسمان، گوهر
بیت
رابط بند اول:
امام
مهدی هادی، که از جلالت قدر فراز
طارم نه طاق چرخ، دارد صدر
مطلع
بند دوم:
سپیدهدم
که برآمد چو آتش از کان، لعل حصار نیلی شب، شد زمرّدی ز آن لعل
بیت
رابط بند دوم:
قضا
به طوع کند دست طوق در کمرش گرش اجازه دهد، بس بود همین قدرش
مطلع
بند سوم:
برآمد
از گلوی تنگ اهرمن، یاقوت بریخت زیبق حل کرده از دهن، یاقوت
بیت
رابط بند سوم:
امین
وحی، که تنزیل از آسمان آورد به خاکبوس درش سر بر آستان آورد
مطلع
بند چهارم:
ایا
ز تیغ تو بر گردن رقاب، عقیق درون خاره ازو گشته درّ ناب عقیق
بیت
رابط بند چهارم:
هنوز
شام درین تعزیت سیهپوش است هنوز عالم کرّوبیان پر از جوش است
مطلع
بند پنجم:
چو
گشت قصر کواکبنگار، پیروزه به بود منظر نیلی حصار پیروزه
بیت
رابط بند پنجم:
اساس
گلشن پیروزه را مدار به توست بسیط
مرکز شش گوشه را، قرار به توست
مطلع
بند ششم:
ایا
دهان تو را در حجاب، مروارید چو حقّهای
که بود پرخوشاب مروارید
بیت
رابط بند ششم:
ز
سوز سینه که در آفتاب میگیرد ز آب
دیدهی او، دیده آب میگیرد
مطلع
بند هفتم:
چو
آفتاب که بیرون دهد ز کان، مرجان شود ز
گوهر او بام آسمان، مرجان
بیت
رابط بند هفتم:
به
یک کرشمه نظر، خاک تیره گلشن کن ضمیر
صافی ابن حسام، روشن کن
مناقب هفت گل
مطلع بند اول:
بس
که شوخ است و فریبنده و رعنا، نرگس گوییا
چشم تو دارد نظری با نرگس
بیت
رابط بند اول:
ای
که بر صحن چمن گل نه به زیبایی توست لاله را با همه خوبی، سر لالایی توست
مطلع
بند دوم:
گر
شود با رخ خوب تو برابر، لاله بنهد
سرکشی وخرمی از سر، لاله
بیت
رابط بند دوم:
صفت
حسن تو مرغان چمن میدانند گر چه دانند، ولیکن نه چو من میدانند
مطلع
بند سوم:
دوش
بگشاد ز هم باد صبا، دفتر گل مرغ خوشنغمه برآمد به سر منبر گل
بیت
رابط بند سوم:
عمل
و علم و شجاعت همه یک جا داری «آنچه
خوبان همه دارند، تو تنها داری»
مطلع
بند چهارم:
ای
به گلزار تو با زینت و فر، نیلوفر آب
لطف تو کند تازه و تر، نیلوفر
بیت
رابط چهارم:
نفس
باد صبا، مجمرهدار از دم توست نافهی مشک ختا، غالیهبار از دم توست
مطلع
بند پنجم:
با
خط تو نکند طرّهنمایی، سنبل با دم تو نکند غالیهسایی، سنبل
بیت
رابط بند پنجم:
ای
که خاک درت از سنبل تر، خوشبوتر عکس
رخسار تو از شمس و قمر، نیکوتر
مطلع
بند ششم:
ای
ز گلهای بهاری، گل بیخار، سمن! تازه و خرم
و خوش همچو رخ یار، سمن!
بیت
رابط بند ششم:
همچو
گل، کز تتق غنچه برون آرد سر وقت شد کز
حجب غیب، خرامی تو بدر
مطلع
بند هفتم:
همه
شب با دل خرّم، لب خندان، سوسن کند
آزادیت ای سرو خرامان! سوسن
بیت
رابط بند هفتم:
هر کسی تحفه به نوعی ز دل و جان
آورد مور، بال ملخی پیش سلیمان
آورد