ضرورت بازنویسی تاریخ ادبیات - قسمت اول
دکتر رضا بیات
نشست نمایشگاه کتاب تهران 10/2/98
فهرست مطالب:
ابتدا مؤسسۀ سلیس را به اجمال و سرعت خدمت شما بزرگواران معرّفی خواهم کرد و سپس مختصراً ضرورت بازنویسی تاریخ ادبیات و اینکه چرا این موضوع برای ما موضوعیت پیدا کرده است و نیز مشکلات فعلی تاریخ ادبیات که این ضرورت را به وجود آورده را بررسی خواهیم نمود. در ادامه، طرحی که برای بازنویسی تاریخ ادبیات داشتیم را شرح میدهم و در نهایت یک سایت را معرّفی خواهم کرد و شما بزرگواران را به همکاری در آنجا دعوت میکنم و امیدوارم دعوت بنده را پذیرا باشید.
سلیس چیست؟
عنوان کامل مؤسسۀ ما «ادبپژوهی شیعی» و نام اختصاری و تجاری آن «سلیس» است. هدف این مؤسسه نیز شناختن و شناساندن منابع غنی فرهنگ و ادبیات شیعه به مخاطبان دورههای مختلف میباشد. در ابتدای کار تنها برای مخاطبان دورههای تحصیلات تکمیلی کار میکردیم؛ مخاطب کارشناسی ارشد و دکتری ادبیات. اما یکی دو سال است که برای مخاطبان ردههای پایینتر، یعنی دانشجویان کارشناسی نیز برنامههایی داریم و کارهایی نیز نمودهایم. تاریخچۀ کار چنین است که از سال 83 ایدۀ کار گرفته شد و از سال 1390 گروه سلیس به طور جدی شکل گرفت و کار به طور رسمی آغاز شد تا کنون که در خدمتتان هستیم. (در سایت هم میتوانید این مطالب را ملاحظه بفرمایید.) از ویژگیهای مهم ما این است که به هیچ سازمان و نهاد دولتی و یا خصوصی وابسته نیستیم. تعدادی دانشجو بودیم که با هم کار را شروع کردیم و حالا دیگر آن دانشجوها چند سالی است که فارغالتّحصیل شدهاند، اما هستۀ اصلی گروه به همین صورت شکل گرفته شده است. خروجیهای ما نیز به صورت پژوهشهایی برای مخاطبان دانشگاهی به شکل کتاب، یادداشت سایتی، مقاله و اخیراً کارگاه درآمدهاند. در طی این سالها با حدود 70 افتخار همکاری داشتهایم و در حال حاضر با حدود 15 نفر در حال ادامۀ کار هستیم.
اهمیت تاریخ ادبیات و فرهنگ:
میرسیم به بحث اصلی و آن این است که ضرورت بازنویسی تاریخ ادبیات و فرهنگ چیست؟ اولاً همانطور که شما بزرگواران هم اطّلاع دارید، زبان و ادبیات، آینۀ فرهنگ جامعه است و هرآنچه که به فکر میآید، در ابتدا به زبان آمده است. وقتی تاریخ ادبیات را بنویسیم، عملاً تاریخ فکر را نوشتهایم و داشتن تاریخ فکر، جزء ضروریات کار ما است. اگر بخواهیم جامعهمان دچار گسست فرهنگی نشود، باید بدانیم آن خط سیر فکری پیشین چیست تا بتوانیم به جای دیگری متّصلش کنیم و اگر میخواهیم تحوّل درون علوم انسانی را پیگیری کنیم، دقیقاً باید از همین نقطه شروع کنیم و بدانیم که در طول تاریخ ما چگونه و به چه چیزهایی فکر میکردهاند و طبیعتاً تا زمانی که این موضوع را نشناسیم، نمیتوانیم تحوّل مثبتی در آن ایجاد کنیم وخروجی کارمان، کارهایی فرمایشی و بیخاصیّت خواهد شد. این طرح برای تمام علوم انسانی و نه فقط ادبیّات، موضوعیّت دارد؛ به دلیل اینکه تمام شاخههای علوم، خودشان را در ادبیّات جلوهگر میکنند.
اشکالات کتب موجود تاریخ ادبیات:
این مسأله برای ادبیات، به طور خاص موضوعیّت دارد. ساختار فعلی رشتۀ ادبیات در دانشگاهها ایرادات جدّی دارد. دوستانی که در رشتۀ ادبیّات تحصیل کردهاند و با ادبیّات آشنا هستند، عمدتاً به این اشکالات واقفند. اگر بخواهیم در ادبیاتمان تحوّلی ایجاد کنیم، راه آن از تاریخ ادبیّات میگذرد. وقتی تاریخ ادبیات ناسالم باشد، تمام علوم ادبیات ناسالم به دست ما میرسد.
افراد بسیاری که همگی فاضل و دانشمند هم بودهاند، تاریخ ادبیات ما را تا کنون نوشتهاند و ما ممنون آنها هستیم و در مقام نفی هیچیک از آن بزرگان نیستیم؛ ولی مسأله این است که کارهای تمامی این دوستان همراه با یک ایدئولوژی و نوعی سوگیری ایدئولوژیک بوده است. بنده بعضی از این ایدئولوژیها را میپسندم و بعضی را نیز نمیپسندم، اما پسند من اهمیتی ندارد؛ مهم این است که بیطرف و بدون جانبداری به موضوع نگاه نکردهاند.
اولین کسی که تاریخ ادبیات فارسی نوشت، ادوارد براون انگلیسیالاصل است و آثار او نشاندهندۀ تبلیغ جدّی بابیت است. خود ادوارد براون بابی نیست، اما بنا به همان اهداف استعماری که همه میدانیم، به شدّت آن را تبلیغ مینماید.
یان ریپکا یکی از نویسندگان تاریخ ادبیات، یک لهستانی یهودی است. همۀ شما بزرگواران اجمالاً و یا تفصیلاً با ادبیات فارسی آشنایی دارید و میدانید ادبیات یهودی در ادبیات قبل و بعد از اسلام چه جایگاهی دارد. یک فصل از ده فصل کتاب وی راجع به ادبیات یهودی و ادبیات فارسی است و این یعنی تاریخ ادبیات او کاملاً ایدئولوژیزده نوشته شده. هرمات اته نیز یهودی است. به همین ترتیب میرسیم به ذبیحالله صفا که مشهور است که ماسون بوده، ولی من هیچ تأکیدی روی این مسأله نمیخواهم داشته باشم. اما دو نکتۀ بدیهی در مورد صفا وجود دارد: 1ـ به شدّت دلبستۀ حماسه است و رسالۀ دکتریاش که حماسهسرایی در ایران باشد و نیز رفتارها و نوشتههایش، همگی گویای این مسأله هستند که به ادبیات حماسی علاقه و توجه بیشتری دارد. 2ـ با اسلام ارتباط خاصّی ندارد و حتی میتوان گفت که مقداری هم از آن فاصله دارد. البته هدف من به هیچ عنوان ارزشگذاری این موضوع و یا شرح خوب یا بد بودن کار او نیست و تنها به عنوان یکی از ویژگیهای کار او گفته میشود. در ادامۀ بحث نشان خواهم داد که این ویژگی چه کاری با تاریخ ادبیات صفا کرده و سوگیری او به سمت و سوی حماسه چه کرده و نیز جهتگیری او برای گریز از مذهب چه کرده است. آخرین فردی که شروع به کار تدوین تاریخ ادبیات کرد، مرحوم احسان یارشاطر بود. بنده ویدئویی از آقای یارشاطر دیدم که صراحتاً میگوید: «من و خانوادهام مؤمن و مبلّغ دین بهائیت هستیم.» این ویدئو را حتماً شما هم دیدهاید. این مبلّغ بهائیت بودن قطعاً در کارش تأثیر گذاشته. البته ظاهرا در انتهای عمر از دین فاصله گرفت. اگر بخواهم یک نمونه از تاریخ ادبیاتی که نوشتهاند را خدمتتان عرض کنم، مدخلی است با نام «ادبیات دینی» و من چون علقۀ شخصی به ادبیات دینی دارم و مؤسسهمان هم ادبپژوهی شیعی است، طبیعتاً روی این حوزه بیشتر دقّت کردم. مدخلی با چه عرض و طولی راجع به ادبیات دینی در این تاریخ ادبیات هست، ولی در ادبیات دینی هیچ اشارهای به منقبتسرایی نشده! شما تصوّر کنید چگونه ادبیات دینیای است که منقبتسرایی در آن نیست؟ مگر میشود راجع به ادبیات دینی سخن بگوییم و منقبتسرایی را به شمار نیاوریم؟ برای اینکه ابعاد کار دینی را بهتر متوجه بشویم، لازم به ذکر است که در ادبیاتمان پنج هزار نسخۀ خطّی دیوان شعر شیعی داریم. آیا در حال حاضر میشود کسی تاریخ ادبیات بنویسد و اینها را نبیند؟ وقتی از سوگیری در نگارش تارخ ادبیات سخن میگوییم، منظورمان همین است. سوگیری یعنی این! تمام قبلیها هم همراه با سوگیری نوشته اند؛ البته راجع به کارهای بزرگی که انجام دادهاند صحبت میکنم؛ کارهای کوچک را فعلاً سراغش نمیروم.
این هم که خوب اگر من هم بخواهم بنویسم، همراه با سوگیری می نویسم، خیلی بدیهی است. راجع به این هم عرض دارم خدمتتان در پایان کار. حرف من این نیست که آنها سوگیری کردهاند بد هستند و من سوگیری می کنم و خوب هستم.
ضعفهای بنیادین تذکرهها و کتب تاریخ ادبیات:
برگردیم به بحث اصلی. راجع به تاریخ ادبیات مرحوم صفا صحبت کردیم و عرض کردم که کار مرحوم صفا دو ویژگی مهم دارد: دلبستگی شدید به حماسه و دوری و گریز از دین. اما برای شرح اینکه اینها خودشان را چگونه در کار ایشان نشان دادهاند، باید کمی به عقب بازگردیم. ابتدا ضعفهای بنیادین تذکره و کتب تاریخ ادبیات را بیان کنیم و بعد سراغ تاریخ ادبیات مرحوم صفا برویم.

نکتۀ اول: این تاریخ ادبیاتهایی که نوشته شدهاند، با تمام خوبیها و فضایلی که دارند، مربوط به دورههای پیشین هستند. سال ها از نگارش آنها گذشته و در طول این سالها کتابهای بسیاری جدید کشف و تصحیح شده و کارهای تحقیقی بسیاری نیز انجام شده است. مرحوم صفا حدود سال 62 کارش را تمام کرده و اکنون نزدیک به چهل سال از پایان کار او میگذرد. بدیهی است که این کار باید بهروزرسانی شود. بنده شیوۀ کاری صفا را کاملاً میپسندم و درست میدانم. ولی بهروزرسانی لازم دارد. حجم نسخ خطّی که ما میشناسیم با آنهایی که در دسترس صفا و امثال او بوده، واقعاً متفاوت است. دسترسیهایی که ما بهخاطر اینترنت و فضای مجازی و امثال آن داریم، کتابخانههای متعدّدی که میتوانیم ببینیم، امکاناتی هستند که آن بزرگواران نمیتوانستند در اختیار داشته باشند و دست ما در این زمینه بسیار بازتر است و وظیفه داریم این کار را انجام داده و تاریخ ادبیات را بازنویسی کنیم.
نکتۀ دوم: روش آنها گاهی علمی نیست. یعنی گاهی مشخص نیست مدخلها بر چه اساسی انتخاب شدهاند و یا چرا مدخل این شاعر هست ولی شاعر بعدی نیست؟ چرا این قالب هست و قالب بعدی نیست؟ چرا شرح احوال این شاعر نیم صفحه است و دیگری هفتاد صفحه؟ کوتاه و بلند هستند و تناسب ندارند. در حال حاضر علم دانشنامهنویسی پیشرفت کرده و ما یاد گرفتهایم که در این حوزه چه کار کنیم. باز هم میگویم که این به آن معنا نیست که من آن را کشف کردهام، بلکه در طول مسیر کشف شده و اکنون من در نسلی هستم که دیگر اینها به طور طبیعی به من رسیده و البته شاکر تلاشهای قبلیها نیز هستیم.
نکتۀ سوم: ایدئولوژی زده بودن است که راجع به آن صحبت کردیم.
نکتۀ چهارم: این آثار، سلیقه و تفکّر یک نفر هستند. بحث ایدئولوژی را هم کنار بگذاریم، یک نفر پیدا میشود که مثلاً از بحر طویل بسیار خوشش میآید و به همین علت بحر طویل را خیلی پر و بال میدهد و بخشهای دیگر را به خوبی پردازش نمیکند. یک نفر دیگر ادبیات عامه را دوست دارد و روی این بخش بسیار کار میکند. فرد دیگری مدل تفکری خاصّی دارد؛ مثلاً میگوید ادبیات باید پیام داشته باشد و ادبیاتی که پیام ندارد را ادبیات نمیداند و از سیستم حذف میکند. تمامی این حذف و اضافه شدنها بر اساس یک بینشی انجام میشود، ولی این بینش، بینش یک نفر است و این فرد هر چقدر بزرگ و توانمند باشد، یک سری مطالب را حذف و مطالبی دیگر را برجسته میکند. ممکن است دیگران طور دیگری فکر کنند؛ لذا ما حق نداریم اخبار را به شکل سانسور شده به دستشان برسانیم؛ ولی متأسفانه شاهد این هستیم که به طور جدّی دارد سانسور اتّفاق میافتد.
نکتۀ آخر: تذکرههای قدیمی که همگی همینطور هستند، تاریخ ادبیاتهای جدید نیز این گونهاند که خیلی بیش از تحلیل، نقل دارند و توصیف میکنند؛ تحلیلی در کار نیست و با حجم عظیمی از داده رو به رو هستیم که مثلاً این تعداد شاعر در سال فلان به دنیا آمده و در سال فلان از دنیا رفتهاند؛ نام همسرشان این بوده، زادگاهشان فلان شهر و وفاتشان در فلان مکان بوده است. در اینگونه تاریخ ادبیات نویسی، نویسنده عملاً کارمند ادارۀ ثبت احوال محسوب میشود که فقط چنین اطلاعاتی را جمع میکند. برای من چه ارزشی دارد که بدانم نام همسر سوم نظامی چه بوده است؟ این اطلاعات را جمع میکنند، ولی تحلیل در کارشان بسیار کم است و بدتر از آن این است که در اغلب موارد ما توصیف هم نداریم، تمجید داریم. شاهد مثال آن این که در اغلب در تذکرهها و تاریخ ادبیاتها به هر شاعری که میرسیم، یگانۀ دوران است، برترین زمان است، زبان آنچنانی دارد و... ! سوزنی سمرقندی را مثال میزنیم؛ هیچ نقطۀ روشنی در زندگی و شعرهای این شاعر وجود ندارد. یک موجود به معنای دقیق کلمه «نان به نرخ روز خوار» و هزلسرا، در این حد که در مقدمۀ دیوانش خود را به اسمهای مختلف معرفی کرده است! اسمهای او محمّد و علی و عمر ذکر شده و برای هر سه هم شاهد مثال بیت از خود سوزنی میآورند. مگر میشود یک نفر سه اسم داشته باشد؟ به قصاید رجوع میکنیم و میبینیم در مدح هرکس خواسته شعری بگوید به اسم شخص نگاه کرده و گفته اسم من هم همین است! چنین شخصی را که اینقدر بیشخصیّت است که به هرکس که میرسد، اسم و مذهب خود را عوض میکند، با کدام متر و با کدام میزان میتوان حکیم نامید؟ روی جلد دیوانش نوشته شده: «حکیم سوزنی سمرقندی» که فضای تمجید بسیار پررنگ است. این یعنی کار، علمی نیست و به زبان ساده، فضای بادمجان دور قاب چینی است و باید جلوی آن گرفته شود.
پایان قسمت نخست
قسمت دوم
قسمت سوم