معراج از محراب
طاهره کاظمی
سکوت سایۀ خود را کشید بر سر شب
ز اضطراب زمین سوخت در شرارۀ تب
شکست پای زمان از شتاب دایرهوار
ز بیم صبح، سحر یکه خورد و شد بیدار
ز دیدگان فلک جای نور خون میریخت
خروس پر زد و از وحشت سپیده گریخت
صبور مرد به عزم نماز از جا خاست
چو میهمان خدا بود، خویش را آراست
به قصد دیدن معشوق شد ز خانه برون
فلق چکید به خاک و سپیده شد گلگون
زبانۀ در خانه ردای او بوسید
شرافتی که ملائک به چین او نرسید
صفیر مرغ برآمد، مشو ز خانه برون
که میچکد ز نگاه ستاره قطرۀ خون
به کوچه نالۀ مرغ سحر طنین انداخت
ز بیم حادثه یکباره کوفه خود را باخت
ثبات مُهر قدمهایش آیههای عیان
صفیر واژه ز هر گام او صلای اذان
چراغ قبله ز آیینه خانۀ محراب
نشسته یار مقابل ولی علی بیتاب
خروش فُزتُ بِربّه چو در فضا پیچید
میان پردهای از خون علی خدا را دید
شکافت فرق گل سرخ را چو تیغ نفاق
گذشت نالۀ ای وای عشق از آفاق